نویسنده: فیلیپ کان
مترجمین: سیّد مهدی امین و عبّاس علی رضایی



 

 


آلبرت اینشتین

آلبرت اینشتین، دانشمند معروف جهان، به رئیس جمهور امریکا چنین نوشت: «آقای رئیس جمهور، از مطالعه نتیجه تحقیقات اخیر دانشمندانی چون فرمی و زیلارد بر این عقیده شدم که عنصر اورانیوم ممکن است در آینده نزدیک به یک منبع عظیم انرژی تبدیل شود. هرگاه بمبی از اورانیوم در بندری منفجر شود تمام نواحی اطراف آن ناحیه را ویران خواهد کرد.»
این نامه در پاییز 1939 به فرانکلین روزولت، رئیس جمهور امریکا، نوشته شد. شش سال بعد در ششم اوت 1945 بمبی از این نوع به شهر هیروشیما در ژاپن انداخته شد. شصت هزار نفر کشته شدند و یک صدهزار نفر زخمی گردیدند و دویست هزار نفر بی خانمان گشتند. در اثر انفجار، قریب ششصد ساختمان بزرگ ویران گردید. چند روز بعد بمبی نظیر همان به شهر ناگاساکی انداخته شد و با تسلیم شدن دولت ژاپن جنگ جهانی دوم پایان یافت.
این بمب اتمی اساساً بر مبنای محاسبات اینشتین ساخته شده بود. او در سال 1905 ثابت کرد که ماده قابل تبدیل به انرژی است و نیز انرژی می تواند به ماده تبدیل شود. تئوری سابق این بود که ماده نه به وجود می آید و نه از بین می رود. اینشتین نتیجه مطالعات خود را به صورت فرمول ریاضی زیر درآورد:

یعنی انرژی مساوی است با حاصل ضرب جرم (ماده) در مجذور سرعت نور، چون سرعت نور خیلی زیاد و برابر 300،000 کیلومتر در ثانیه یا 18،000،000،000کیلومتر در ثانیه است پس انرژی حاصل از مقدار کمی ماده بسیار عظیم خواهد بود. در حقیقت هرگاه 45 /0 کیلوگرم ماده مثلاً زغال بتواند به انرژی تبدیل شود تولید ده میلیارد کیلو وات ساعت انرژی خواهد کرد. 5/ 4 کیلوگرم زغال می تواند برای سراسر جهان به مدت یک ماه الکتریسیته تأمین کند.
آلبرت اینشتین در 14 مارس 1879 در شهر جنوبی اولم در آلمان، به دنیا آمد. یک سال بعد از تولد او خانواده اش به حومه شهر مونیخ رفتند. پدر آلبرت صاحب یک کارخانه الکتروشیمیایی بود. عموی مجرد آلبرت، که مهندس ماهری بود، در کارخانه به پدر آلبرت کمک می کرد و با آن ها زندگی می کرد. مادر اینشتین به موسیقی، مخصوصاً به آثار بتهوون، علاقه فراوان داشت.
مادرش همان علاقه به موسیقی را هنگامی که در شش سالگی به اینشتین درس ویلون می داد در وی ایجاد کرد. در ابتدا پسر نمی خواست آن درس ها را یاد بگیرد اما بعدها در موسیقی مهارتی کسب کرد و دوست داشت که سونات های موتسارت را بنوازد. این تربیت موسیقی در روحیه او اثر کرد و تا آخر عمرش هنگام فراغ به موسیقی روی می آورد و با لذت آن از خستگی خود می کاست.
در دوران بچگی علایم نبوغ در آلبرت مشاهده نمی شد و حتی سخن گفتن را به قدری دیر یاد گرفت که والدینش می ترسیدند او لال و کودن بشود. از اوان کودکی از بچه های همسالش دور می شد و بدون این که کاری انجام دهد در گوشه ای به تفکر می پرداخت. از انجام کارهای بدنی و فعالیت های جسمانی دوری می جست و از بازی نیز متنفر بود.
خیابان های آلمان هر روز شاهد رژه سربازان آلمانی بود. بچه ها از دیدن آن ها خوشحال می شدند و ادایشان را درمی آوردند ولی آلبرت از آن بیزار بود و اصلاً دوست نداشت انسان ها را به ماشین بدون احساس تبدیل کنند و بی اراده به حرکت درآورند.
مونیخ در آن زمان سیستم تعلیم و تربیت همگانی نداشت. مدارس ابتدایی زیر نظر گروه مذهبی اداره می شد. با این که پدر و مادر اینشتین یهودی بودند، بدون توجه به دین و مذهب خودشان، آلبرت را به نزدیک ترین مدرسه فرستادند که زیر نظر کاتولیک ها اداره می شد. او در ده سالگی به دبیرستانی رفت که گیمنازیوم نام داشت و در آن جا دانش آموزان را برای ورود به دانشگاه آماده می کردند. آلبرت در آن مدرسه چندان موفقیتی کسب نکرد و در آن جا به او خوش نگذشت. دانش آموزان را عادت داده بودند که طوطی وار مطالب را بیاموزند و گفت و گوها و بحث های مختلف که آن ها را به تفکر مهم وادارد وجود نداشت.
در همان مدرسه اینشتین با دین یهود آشنا شد. در مدرسه ابتدایی درباره مذهب کاتولیک چیزهایی یاد گرفته بود. درنتیجه با ارزش های اخلاقی مذاهب آشنا شد و تا آخر عمر به آن ها احترام می گذاشت.
او پس از اتمام دبیرستان از عضویت در گروه مذهبی امتناع ورزید. اما در زمان هیتلر، که رژیم نازی یهودیان را زیر شکنجه قرار داد و به قتل عام آن ها پرداخت، به جامعه یهودی روی آورد.
عموی مهندس اینشتین او را به مطالعه ریاضیات ترغیب کرد. او به آلبرت نشان داد که چگونه می شود از جبر در حل مسائل استفاده کرد. او برای این که توجه او را جلب کند می گفت: «جبر علم شیرینی است. مثلاً تا موقعی که حیوانی را برای شکار دنبال می کنیم اسمش را X می گذاریم و آن قدر ادامه می دهیم تا آن را به دام اندازیم.» مطالعه هندسه مورد توجه اینشتین جوان واقع شد. مخصوصاً او به روش ها و اثبات هر قضیه از راه دلیل و توالی فکری علاقه مند شد. اینشتین گفته است که دو اتفاق مهم در او تأثیر زیادی گذاشته بود. یکی در پنج سالگی بود که قطب نمای مغناطیسی برایش هدیه آوردند و دیگری مطالعه کتاب هندسه اقلیدس در دوازده سالگی بود. او می گوید: «هرکسی که در جوانی این کتاب را دقیق مطالعه نکرده باشد نمی تواند یک محقق صاحب نظر بشود.»
هنگامی که اینشتین پانزده سال داشت پدرش از کار در زمینه الکتریک در مونیخ دست کشید و به میلان در ایتالیا رفت تا کار جدیدی را آغاز کند. آلبرت هنوز در گیمنازیوم تحصیل می کرد. او مجبور بود در مونیخ بماند و دیپلم خود را بگیرد. مدرسه به تدریج برای اینشتین خسته کننده می شد؛ او در ریاضیات خیلی پیشرفت کرده بود ولی در سایر دروس که مداوم و به طور یکنواخت تدریس می شد ضعیف بود. او را به علت عدم اطاعت کورکورانه از معلمان از مدرسه اخراج کردند؛ او به ایتالیا نزد پدرش رفت.
پس از مدتی اقامت در ایتالیا و اندیشه درباره آینده اش تصمیم گرفت که زندگانی اش را وقف مطالعه و تحقیق در فیزیک و ریاضی کند. بدین قصد در امتحان ورودی پلی تکنیک فدرال سوئیس در شهر زوریخ شرکت کرد. استعداد ریاضی او خیلی خوب بود ولی چون در دروس زبان و زیست شناسی ضعیف بود در امتحان مردود شد. رئیس پلی تکنیک که از استعداد ریاضی او دچار حیرت شده بود ترتیبی داد که در سوئیس بماند و معلومات خود را برای گذراندن امتحان ورودی تکمیل نماید. در این جا اینشتین خوشحال بود که می دید وضع اداره ی مدارس با مونیخ کاملاً متفاوت بود. دیگر از تمرین یکنواخت خبری نبود و دانش آموزان را وادار به تفکر می کردند و معلمان آماده بودند که با دانش آموزان بحث و گفت و گو کنند. اینشتین برای نخستین بار در زندگی اش مدرسه مورد علاقه خود را پیدا کرد. او مطالعاتش را تکمیل کرد و در پلی تکنیک فدرال در زوریخ پذیرفته شد.
موقعی که در زوریخ بود تصمیم گرفت معلم فیزیک بشود و رشته مربوط به آن را تحصیل کرد و به همین سبب تبعه سوئیس شد. از نظر مادی زندگی او در زوریخ چندان خوب نبود. پدرش، به علت عدم توفیق در شغل جدید، اصلاً نمی توانست به آلبرت کمک کند. خوشبختانه یکی از اقوام ثروتمندش او را هنگام تحصیل در دانشگاه یاری کرد.
با وجود این که او دانشجوی ممتازی بود و معرفی نامه های تقدیرآمیز از استادانش داشت ولی نتوانست شغل معلمی به دست آورد. به علت ضرورت تأمین معاش مجبور شد به عنوان بازرس در اداره ثبت علایم شهر برن در سوئیس استخدام شود.
در سال 1905، هنگامی که اینشتین در اداره ثبت علایم مشغول خدمت بود، تئوری نسبیت مخصوصی را به صورت فرمول درآورد که سرانجام با استفاده از آن بمب اتمی ساخته شد. تا آن زمان مبنای تمام اصول و قوانین فیزیک بر اساس قوانین نیوتن استوار بود که در حدود دویست سال قبل تنظیم شده بود و پاسخگوی بیشتر مسائل فیزیکی بود. اما مشکلاتی پیش آمد که قوانین نیوتن از عهده حل آن ها برنیامد. مثلاً اگر موشکی از یک هواپیما در جهت حرکت پرتاب شود سرعت آن برابر خواهد بود با مجموع سرعت موشک و هواپیما. اگر قوانین نیوتن در مورد نور به کار رود هرگاه منبع نور به ناظر نزدیک شود سرعت نور زیاد خواهد شد و برعکس، هرگاه منبع نور از ناظر فاصله بگیرد سرعت نور کم می شود. اما مایکلسن، دانشمند امریکایی و استاد دانشکده دریاداری آناپولیس، با آزمایش هایی ثابت کرد که سرعت نور از قوانین نیوتن پیروی نمی کند.
اینشتین نتایج تحقیقات مایکلسن را مبنای اندیشه خود قرار داد و چنین بیان داشت: «بدون توجه به سرعت منبع نور و نحوه حرکت ناظر، نور نسبت به تمام ناظران دارای یک سرعت مساوی است.» این فرضیه به نام اصل ثبات سرعت نور نامیده می شود.
این فرضیه اگرچه به ظاهر زیاد مهم به نظر نمی رسد، ولی نشانه ای است از نبوغ اینشتین که به یاری آن افکار و عقاید جالب و باورنکردنی به جهان عرضه داشته که صحت همه آن ها تا امروز مورد قبول است. یکی از آن نظرها این است که ساعتی که حرکت می کند از ساعت ثابت کندتر کار می کند و این کار ربطی به دستگاه ساعت ندارد. این نظر به تجربه هم ثابت شده است. هنگامی که مسئله مسافرت به کرات آسمانی حل شود ممکن است مسافری بعد از یک ماه (مطابق ساعت کشتی فضایی) از سفر برگردد و مشاهده کند که فرزند کوچک سال او بیست سال بزرگ تر از پدرش است!
اینشتین از روی اصل ثبات سرعت نور، قانون معروف تبدیل ماده به انرژی را به وجود آورد که بعدها منجر به ساختن بمب اتمی گردید. این قانون نخستین بار در مورد منبع انرژی خورشید بیان شد. اگر حرارت خورشید در اثر سوختن ماده احتراقی بود می بایست سال ها قبل خورشید خاموش و سرد می شد ولی طبق فرمول معروف E=〖mc〗^2 ینشتین در اثر تبدیل ماده به انرژی اشعه خورشید سال های سال بر زمین تابیده و میلیون ها سال دیگر نیز دارای درخشش و حرارت خواهد بود.
چندی بعد از انتشار این فرضیه ها و اثبات و تأیید آن ها از طرف آزمایشگاه ها و رصدخانه ها، شهرت اینشتین عالم گیر شد. او در سال 1909 استاد ممتاز دانشگاه زوریخ بود و بعد به دانشگاه پراگ رفت و پس از بازگشت از زوریخ به برلین رفت و وارد مؤسسه کایزر ویلهلم شد.
او استاد دانشگاه برلین بود ولی خوشبختانه در سال 1933 که نازی ها بر سر کار آمدند او در حال سفر و ایراد سخنرانی در انگلستان و امریکا بود. نازی های وحشی او را از مقام استادی معزول کردند و اموالش را غارت نمودند و تابعیت افتخاری ای را که جمهوری آلمان به او داده بود از وی گرفتند. او به امریکا آمد و در مؤسسه تحقیقات عالی پرینستن، واقع در نیوجرزی، رئیس دانشکده ریاضیات شد. او از طرفداران دولت اسرائیل و حکومت واحد جهانی بود و هنگامی که از او دعوت کردند که رئیس جمهور اسرائیل بشود، در رد این تقاضا گفت: «من به مسائل علمی آشنایی دارم ولی استعداد طبیعی و تجربه لازم را برای اداره انسان ها ندارم.»
اینشتین به خاطر تحقیقاتی که روی فوتون ها و تئوری کوانتوم انجام داد جایزه نوبل گرفت. در سال 1950 نظریه میدان واحد را چاپ کرد و در 24 صفحه مطلب ریاضی، قوانین فیزیکی جاذبه و الکترومغناطیس را یکجا فراهم آورد.
اینشتین از موضوع ساختن بمب اتمی ناراحت و متأثر شد. او امیدوار بود که قدرت تخریبی آن را دولت امریکا به نمایندگان دولت ژاپن نشان دهد و آنان را از ادامه جنگ برحذر دارد نه این که بمب اتمی را بر سر ملت ژاپن فرو ریزد و آنان را نابود کند. او آرزو داشت که نیروی اتم برای بهبود وضع زندگانی بشر به کار رود.
اینشتین روز 18 آوریل 1955 درگذشت و تا دم مرگ می کوشید که از قوانین حاکم بر طبیعت به نفع توجیه قوانین ریاضی استفاده کند؛ چنان که می گفت: «خدا در طاس نرد جهان که در معرض دید ما است نقشی ندارد.»
منبع: کان، فیلیپ؛ (1389) دانشمندان بزرگ، ترجمه سید مهدی امین و عباسعلی رضایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی